اینجا در تسبیح واژه ها گم می شوی و و ثانیه های خسته سکوت غمت به پایان می رسد.
اینجا دلت که پاک باشد؛ همسایه خورشید می شوی و بوی ریحان و عطر یاس و نرگست می پیچد.
اینجا ستاره خاموش دلت در کلبه تنهایی وجودت روشن می شود.
اینجا مرشد درونت، برای آنکه توحیدش خدایی شود، نیاز به ذره بین دلیل دارد.
اینجا اگر بی یار هم باشی، در مملکت چهارده خورشید، تنها و گمنام نیستی.
اینجا کسی هست که دلنوشته هایت را، سکوت و نجوای شبانه ات را با دست نیاز و در سایه سارصداقتت برروی سیب خیالت طرح واژه ای بزندو به سمت دوست برساند و تو منتظر می شوی.
اینجا در قنوت جویبارت همراه سکوت خیس اشکهایت، لبخند ماه را می بینی همان ملیح ترین و بهاری ترین تبسم خدا .
اینجا باید توهمات ذهنت را قربانی سیب خیالت کنی بر روی بال ملایک در کنار ستارگان آسمان، یزدانی شوی.
اینجا انگار درمیان یاسهای بهشتی قدم می زنی و از سلسبیل و تسنیم نوشیده ای.
اینجا مدیر فقط خود آقاست، اینجا جمکران است.