سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بسم الله الرحمن الرحیم

همیشه کفش هایم را دوست دارم زیاد،اگر چه خریدنش برایم مکافات دارد، اما بِخَرم دوستش دارم.

آنروز کفش سفید داشتم تازه خریده بودم. جفتشان کردم میان آن همه کفش،ولکه ی سیاه دراز؛ که روی کفشم افتاده بود ؛ را با دستم پاک کردم اما پاک نشد.

لکه روی کفش

همیشه مخالف مهریه کم بودم، با زیادش هم مخالفم. اما آن روز  با مهریه کم مخالف بودم؛ ولی دوست داشتم مهریه زیاد باشد.چرایش را نمی دانم........

عروس شاگرد خودم بود. نگاه معصومانه اش را به یاد می آورم ونجابتش.  زود می خواست ازدواج کند.چرایش را بعداً فهمیدم.باکی ؟ با مردی که جای پدرش بود.

پدر داماد گفت:حاجی همسایه ایم،دختره مادر مرده است؛گفتم ثواب دارد،پسرمان هم که ازدواج نکرده....

ومن در فکر لکه ی سیاه روی کفشم  بودم،ولی دلم چیز دیگری می گفت:فکر می کردم وسواس است،استعاذه ای خواندم وادامه مجلس....

توافقات اولیه حاصل شد....

ومن دنبال کفش هایم می گشتم.یک لنگه اش نبود،میان کفش های جورو ناجور  گشتم. کفش نازنینم زیر کفش های پاشنه بلند،بیچاره له شده بود.

بیرون عروس وداماد منتظر عاقد ( یعنی شخص خودم ) نشسته بودند. ودخترکان دورشان حلقه ودستمال های رنگ ووارنگ بالا وپایین می رفت.

من اخم کردم.با اخم من صدای ساز وآواز قطع شد.

خوشحال بودم که عقد می خوانم این اولین عقدی بود که می خواندم.

میان همهمه ی مجلس به این جا رسیدم که دوشیزه مکرمه........آیا  من وکیلم؟

صدایی نیامد.گلش را چیده بود دوبار.

دلم راضی نشده بود.گفتم عروس خانم از مهریه  راضی اند.کافی بود نگاهش را ببینم. وسواس داشتم. دلم نگران بود این اولین عقدی بود که می خواندم .

نگاه سیرمه کشیده اش را خواندم زود خواندم. دیگر نیازی به هیچ کلامی نبود، همان نگاه بود، نگاه  عقب کلاس،  ویک التماس عمیق.

چقدر حرف داشت همین نگاه.

گفتم: عقد را نمی خوانم عروس از مهر راضی نیست. تا راضی نشود نمی خوانم، با این گوش60درصدیم شنیدم یکی گفت: به توچه تو عقدت رو بخوون .

دخترک گفت: بخوان وکیلید و گفت مثل هم نوعروسان : ب ل ه ...........................................

ویک نگاه معنادار دیگر؛که بعداً فهمیدم معنای نگاهش را .

اینجا ایراد از من بود.از چشم آرایش کرده اش  نبود؛ ایراد از من بود که نفهمیدم .

بعدها فهمیدم به تاراج رفتن معصومیت آن دخترک را .

و راز لکه ی سیاه روی کفش سفیدم را.

بعد ها فهمیدم که ایراد از من نبود، از خطبه عقد من هم نبود، از عروس هم نبود

ایراد از داماد بود.

 آن غول بی شاخ و دم،.آن بی شرف

عفت دخترک را؛

  لکه دار کرده وبعد از عقد از خانه بیرونش رانده بود، وگفتند: فرار کرده.

فرار کرده بود. از آن لکه ی سیاه روی دامنش.

.

.


برای نماز دفنش خبرا دار نشدم.  ای کاش بودم و می گفتم  معنای نگاه معنا دارش را.

..................می گفتم بهشت انتظارش را می کشدوجهنم انتظار تو را.

تصمیم گرفتم همه عقد هایی که می خوانم برای همان دخترک بخوانم.

چه راحت به تاراج می رود همه هستی یک دختر و لکه دار می شود دامنش .

وهمیشه مرد از پیش تبرئه است. لکه دامنش زودپاک می شود. وهمیشه معصوم می ماند. نمی دانم ایراد از کجاست؟

برای عروسِ اولین  خطبه عقد من،  فاتحه بخوانید.

 


حاشیه: نظر دقیق و قابل تامل همسایه ارزشی و قرآنی مان خانم ملیحه سادات مهدوی :

 

سلام جدای از محتوا بسیار هنرمندانه ترسیم کرده بودید. سیر داستان خیلی عالی پیش می رفت. چیدمان وقایع بسیار بسیار خوش سلیقه انتخاب شده و مخاطب را جذب میکند. سبک نوشته به سبک نوشته های امیرخانی نبود فقط همان قسمت های ایراد از کی بود و نبود بخشی بود ک از ابتدای قیدار خیلی به دل شما نشسته:) ولی سبک و قلم متفاوت از قیداره. ولی هم سبک نوشته و هم قلمش بسیار عالی است. قسمت گلش را چیده بود شاید به جای دوبار بنویسید گلش را چیده بود گلابش را هم آورده بود زیباتر بشه. منتظر عاقد بودند یعنی شخص خودم به نظرم لزومی به ذکر این مطلب نبود حذف بشه بهتره. آیا من وکیلم به نظرم کلمه من حذف بشه بهتره. بیچاره له شده بود کمی ارکان جمله جابه جا شده بیچاره کفش نازنینم زیر کفشها له شده بود به نظرم بیچاره جایش اینجا بهتر است! با این گوش 60درصدیم شنیدم اینجا به یک باره لحن قلم عوض می شود و ترکیب جمله خراب می شود به نظرم این قسمت هیچ لزومی به ذکر نداشت زیبا و همخوان با باقی متن هم ذکر نشده حذف بشه بهتره. فرار کرده بود از آن لکه سیاه روی دامنش اینجا یاد شهلاجان افتادم:( میگفتم بهشت انتظارش را می کشد و جهنم انتظار تو را اینجا باید حذف بشه بنای داستان اصلا بر روشن بیان کردن و نتیجه گرفت نیست داستان با سبکی مه آلود پیش می رود و تمام حدس و گمانها و نتیجه گیری ها را به مخاطب واگذار میکند ولی اینجا به یک باره یک مطلب روشن و یک نتیجه گیری کلی ارائه میشود که از سیرداستان کنده میشود به نظرم حذف شود بهتر است. تصمیم گرفتم تمام عقدهایی که می خوانم.... از اینجا تا آخر یعنی همین چند خط آخر اوج نوشتتونه حقیقتا هنرمندانه و زیبا تمومش کردید تیر آخر رو می زنه آخر داستان مهم تر از شروعشه اینکه بتونه خواننده رو تا مدتها به خودش مشغول کنه و اینکه بر عمق وجودش اثر بذاره این هنر یک نویسنده توانمنده که شما به خوبی این هنرتون رو به رخ کشیدید.
و اما محتوای داستان.... :((( عمیق بود و دردناک و بسی جای تامل داشت.....:(((((