سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کیمیای ناب

 

نصویر

از تو دورم

تنها وسیله ارتباطی من و تو یه سیم کارته که گوشیش سوخته و اگه بهش زنگ بزنی اینطور میشنوی که :" لطفا پیغام خود را بگذارید.."

هر روز آخرین تماس ارسالی و آخرین تماس دریافتی و آخرین تماس بی پاسخ من تو بودی، خیلی راحت با فشار یه کلید تماسم با تو برقرار می شد و صدایت را می شنیدم.

ولی امروز حکایت فرق می کند.

می خواهم با تو تماس بگیرم در حالی که از تو خیلی دورم؛ اما از شماره ات فقط 0936 و شایدهم 0939 اش را یادم می آید.

حافظه ام یاری نمیکند؛ حافظه واقعی ام را می گویم؛ از بس به حافظه مجازی دلخوش کرده بودم...

درست شده است مثل آن روزها؛ یادت هست...

یادش بخیر، موبایل که نبود؛ تلفن کارتی،فقط 3 دقیقه، و یه صف طولانی هر شب بعد از ساعت 9.

درست شده است مثل آنروزها... که تلفن نداشتیم و تو برایم نامه می فرستادی... یادش بخیر

شماره ات را فراموش کرده ام، اما مگر می شود فراموشت کرد؛ مگر فراموش شدنی است،تبسم ملیحت

مگر فراموش شدنی است نگاه مهربانت؛

مگر فراموش شدنی است یادت؛

بیا به عقب برگردیم، مثل آنروزهای قدیمی.

ای کاش می شد دیگر به این حافظه های مجازی و وسایل ارتباطی جدید متکی نباشیم.

دل نوشت: برایم نامه بنویس مثل قدیما...