سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کیمیای ناب

نجف

....
آ
نروز، نجف بیدار شدم؛ به یاد تو
وضو گرفتم و راهی شدم؛ به یاد تو و برای تو.
تسبیح در دست، زیر لب زمزمه می کردم: " اللهم صل علی محمد و آل محمد" ... و مسیر گرم حرم را به یاد تو پیمودم و برای تو.
.
رسیدم.
رسیدم روبروی ضریح. دقیق روبروی ایوان طلا!
بی اختیار چشم هایم گریستند؛ گویی چشم های تواند!
زیارت نامه خواندم ... یا وَلِىَّ اللهِ اِنَّ بَیـْنى وَبیْنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً لا یَاْتى عَلَیْها اِلاَّ رِضاکُمْ ....

.
.... و اشک هایم در کنترل چشم هایم نبودند. فقط می باریدند.
نماز خواندم به نیابت تو و برای تو. طواف کردم به یاد تو.
انگار من، من نبودم.فقط تو بودی!
فقط تو بودی ...


این بار دل کندنم سخت تر بود.
تو را به او سپردم
از هر گزندی. از هر بلایی.
تو را به او سپردم که محافظت باشد.
.
آنروز انگار من نبودم
... تو بودم
پ ن : حال و هوای یک روز من در نجف اشرف و آستان مقدس امیرمومنان علیه السلام