سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسمش ماهرخ است، ماه است برای من ، برای پدرم و برای همه‌ی ما.
 ماه رخ است، زن است ولی مرد است، اصلا نمی ترسد.

اما آنروز ترسیده بود و من نیز ترسیده بودم از ترسش. آنروز انگار مرد نبود فقط زن بود! نسخه اش را گرفتم. آنطرفِ خیابان اردیبهشت. باید دارویش را می گرفتم.
اولش فکر می کردم چه خیابان قشنگی است، خیابان اردیبهشت؛ دارو ها را می گیرم و همه چیز تمام. گرفتم دارو هایش را ولی سنگین بودن برایم. وزنی نداشتند اما زورشان را نداشتم!میانشان یک سرنگ بود اندازه مچ دست. مسافت نزدیک بود اما دیر رسیدم.
حال من هم ترسیده بودم. فقط اشک می ریختم مثل باران بهار.

اسمش ماه رخ است، ماه است برای من، برای پدرم و برای همه‌ی ما.

آنروز ترسیده بودم زانوهایم سست شده بود و دستم جان نداشت. کمی نشستم روی جدول خیابان اردیبهشت؛ چه خیابان بدی است این خیابان اردیبهشت.
او ترسیده بود و من ترسیده بودم از ترسش. از مطب بیرون آمد اشکش را دیدم؛ بالاخره!
حالا من باید مرد باشم و عصای دستش. او یک زن است ولی خیلی مرد است. خودش را جمع می کند. تا سر خیابان اردیبهشت خودش می آید با پای خودش اما نمی تواند، درد امانش را بریده!
می نشیند کنار هماه خیابان اردیبهشت ( چه خیابان بدی است. ) گویی ماه گرفته است در شب اردیبهشتی دل من.

اسمش ماه رخ است، ماه است برای من ، برای پدرم و برای همه‌ی ما.

 
اینجا فقط عشق...َ
 
کیمیای ناب نوشت1: بیماری مادرم الحمد لله رفع شد.

 کیمیای ناب نوشت2: آنروز باید با یک سرنگ بزرگ بدون بی حسی از کبد مادرم زیر دستگاه سونوگرافی نمونه برداری می کردند که بسیار برای من دردناک بود. اول فکر می کردم یه سونوی معمولیه ولی با دیدن سرنگ نفسم بند شد و بعدا هم مشخص شد که اصلا نیازی به این کار نبوده.

کیمیای ناب نوشت3: یکی از مجتبی (پسرم ) پرسید بهترین مادر دنیا کیه؟ لابد انتظار داشت مجتبی مادر خودش رو بگه ولی مجتبی به از یک تفکر جواب داد ( شمرده شمرده ) : همه ... مادرای دنیا ... بهترین ... مادرن !!

کیمیای ناب نوشت4: تصویر مادرم و مادر بزرگم