• وبلاگ : كيمياي ناب
  • يادداشت : به رسم روزهاي قديمي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    راست ميگي ياد قديمي ها بخير ؟عجب روزايي؟خيلي وقتا نيمه شبا بيدارمون ميکردي ؟ خدايا چي شده خبري شده ؟اقاي  گودرزپور تلفن اتاق 69 اقاي گودزپور تلفن!!! و اين منم که ميگم حامد حامد و تو ناگهان از خوا ب ميپري ها ها چي شده ؟تلفن ؟ اره زود باش؟ فنرمندانه ميپري يه اب به سر و صورت ميزني. الو سلام خوبي و  چه خبر  ؟ نه خواب نبودم داشتم درسم ميخوندم ؟ ...فضولي ميکنم ميگمکي بود ميگي ...؟ چند دقيقه بعد صداي خرو پف که طبيعت درس خوندن زياد!!!! بوده گوش هر رهگذري را مينوازد.

    اره يادش بخير اون وقتا که ميرفتيم واسه صبحانه غافل از اينکه ساعت دوازده و نيمه و .قتي به به صاحب مغازه با چشاي خواب الود ميگيم چي داره واسه صبحونه ؟صاحب مغازه هنگه ميکنه هاج و واج نگاه ميکنه اغا نگاه ساعت کن صبحونه چي؟ دارن ناهار ميدن؟

    اينجا همه چيزي قديمييه  قديما هم  قديمي شده  و رفقا هم قديميتر.

    همه دنبال نوييم غافل از انکه...؟

    پاسخ

    سلام واقعا يادش بخير يادته چه غذا هايي درست مي كردم تو مسئول نون بودي هميشه هم نون نداشتيم اگه يه روز من نبودم از گرسنگي ميمردين يادش بخير خليلي ميگفت اتاگ 69 تلفوون... شوفاخراب يادته بايد ساعت 3 شب شارژژ مي كرديم ... اينكه گفتي رفقاي قديمي حق با توئه ولي خودتي كه داراي دور مي شي و فاصله گرفتي ... اين ذهنيت ايجاد شده كه بعد از قبول شدنت كلاست رفته بالا ديگه به پايين دستي ها نگاه نمي كني