• وبلاگ : كيمياي ناب
  • يادداشت : لکه روي کفش من
  • نظرات : 3 خصوصي ، 42 عمومي
  • پارسي يار : 18 علاقه ، 5 نظر
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     
    واي خداي من....
    --
    بسم الله الرحمن الرحيم...الحمد لله ...
    پاسخ

    سلام ممنونم..

    سلام

    همون دفعه اول خوندمش و متاثر شدم

    ممنون از شما و قلم زيباتون

    موفق باشيد

    پاسخ

    و نقد دقيق خانم مهدوي نور اين نوشته بود :)

    سلام...خيلي زيبا وهنرمندانه نوشتيد.....خيلي متاثر شدم......موفق سلامت وشاد باشيد
    پاسخ

    سلام ممنون از حضورتون:)
    سلام جداي از محتوا بسيار هنرمندانه ترسيم کرده بوديد. سير داستان خيلي عالي پيش مي رفت. چيدمان وقايع بسيار بسيار خوش سليقه انتخاب شده و مخاطب را جذب ميکند. سبک نوشته به سبک نوشته هاي اميرخاني نبود فقط همان قسمت هاي ايراد از کي بود و نبود بخشي بود ک از ابتداي قيدار خيلي به دل شما نشسته:) ولي سبک و قلم متفاوت از قيداره. ولي هم سبک نوشته و هم قلمش بسيار عالي است. قسمت گلش را چيده بود شايد به جاي دوبار بنويسيد گلش را چيده بود گلابش را هم آورده بود زيباتر بشه. منتظر عاقد بودند يعني شخص خودم به نظرم لزومي به ذکر اين مطلب نبود حذف بشه بهتره. آيا من وکيلم به نظرم کلمه من حذف بشه بهتره. بيچاره له شده بود کمي ارکان جمله جابه جا شده بيچاره کفش نازنينم زير کفشها له شده بود به نظرم بيچاره جايش اينجا بهتر است! با اين گوش 60درصديم شنيدم اينجا به يک باره لحن قلم عوض مي شود و ترکيب جمله خراب مي شود به نظرم اين قسمت هيچ لزومي به ذکر نداشت زيبا و همخوان با باقي متن هم ذکر نشده حذف بشه بهتره. فرار کرده بود از آن لکه سياه روي دامنش اينجا ياد شهلاجان افتادم:( ميگفتم بهشت انتظارش را مي کشد و جهنم انتظار تو را اينجا بايد حذف بشه بناي داستان اصلا بر روشن بيان کردن و نتيجه گرفت نيست داستان با سبکي مه آلود پيش مي رود و تمام حدس و گمانها و نتيجه گيري ها را به مخاطب واگذار ميکند ولي اينجا به يک باره يک مطلب روشن و يک نتيجه گيري کلي ارائه ميشود که از سيرداستان کنده ميشود به نظرم حذف شود بهتر است. تصميم گرفتم تمام عقدهايي که مي خوانم.... از اينجا تا آخر يعني همين چند خط آخر اوج نوشتتونه حقيقتا هنرمندانه و زيبا تمومش کرديد تير آخر رو مي زنه آخر داستان مهم تر از شروعشه اينکه بتونه خواننده رو تا مدتها به خودش مشغول کنه و اينکه بر عمق وجودش اثر بذاره اين هنر يک نويسنده توانمنده که شما به خوبي اين هنرتون رو به رخ کشيديد.
    و اما محتواي داستان.... :((( عميق بود و دردناک و بسي جاي تامل داشت.....:(((((
    پاسخ

    سلام . بسيار ممنونم از اين توجه دقيقتون ... قطعا راهنمايي هاي شما در نوشتن اين متن بي تاثير نبوده:)
    سلام ...امشب هيچ حالم خوبنبود ...باخوندن اين مطلب بيشتر دلم گرفت ...خدايااااااااااااااااااا :(..بسم الله الرحمن الرحيم ...الحمدلله رب العالمين ..الرحمن..........
    پاسخ

    سلام ... شرمنده ...
    عجب!!
    پاسخ

    عجب:(
    عجب حکايتي...
    دلم گرفت...
    حيـــــــــف دختراني که زيبايي خطبه عقد را درک نمي کنند و نمي چشند...
    پاسخ

    واقعا حيف...
    سلام
    اين واقعيت داره؟:((((
    چرا آخه؟:((( آخه خانواده دختر اصلا چرا از اول راضي شدن؟
    چقدر دوماد نامرد بوده:((
    هيييييييييييييييييعععععععععععع:(((((
    هق هق:((((
    خدا سزاشو بده ان شاءالله
    خدا اون عروس خانم رو سر سفره ي ارباب مهمان کنه ان شاءالله
    پاسخ

    انشاءالله...
    معصوميت از دست رفته....
    سلام....
    پاسخ

    سلام ممنونم
    باورم نميشه واقعيت داشته باشه....خداي من...:(((
    چه مرد نامردي:(
    پاسخ

    :((
    خدا رحمتش کنه ...
    پاسخ

    الهي آمين....

    سلام دوست عزيز مطلب زيبايي نوشتي خوشحال مي شم به وبلاگ من هم سر بزني نظر يادت نره!!!

    پاسخ

    سلام چشم
    سلام عليکم
    چقدر ناراحت کننده.
    عجل لوليک الفرج.
    پاينده باشيد.
    پاسخ

    سلام ممنون از حضورتون:)
    سلام..
    چرا من متوجهه داستان نشدم!!!!!!!!يعني شوهرش کشتش؟يا از خونه روندش؟يا چي؟
    ولي دردناک بود:(
    موفق باشيد..
    پاسخ

    سلام بيخيال بشيد لطفا :) مهم اينه که معصوميتش براحتي زير سوال رفت:(
    دردناک:(
    اين فق يه داستان بود يا واقعيت...؟
    پاسخ

    سلام عين واقعيت :((((
     <      1   2   3      >