سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کیمیای ناب

 

 دخترم را دیدم

نه در خواب نه در بیداری، چیزی شبیه یک رویای صادقانه، یک خیال شیرین.

چیزی شبیه لذت شیرین خوشبختی در ساعت یک و ده دقیقه آنروز حتی شیرین تر.

حتی شیرین تر از آنروز، کنار ماه شب چهارده؛ روبروی آیینه بخت، شیرین تر از هر لحظه شیرین.

همه خوابهای روزهای دیروزم تعبیر می شوند، همه ی خیالهای شیرین آنروزهای دور و نزدیک واقعیت می شوند.

همه رویاهای شب های خوشبختی م صادق می شوند و همه آرزوهای قشنگ دنیای جوانی م برآورده می شوند.

دوباره بابا می شوم اما این بار باباتر از همیشه،

دختر دار شدم

خُوا سی دُوَرُم گُل بُوارِه (1)

(1): خدا برای دخترم گل بباره ( این یه دعای قشنگیه که همیشه پدربزرگم می کنه )