سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کیمیای ناب

 

ایوان نجف

دوباره عاشق شده ام

مثل روزهای کودکیم!

مثل شب هایی که به عشق تو می خوابیدم

دوباره عاشق شده ام

مثل آنروزهایی که ذولفقارت را می چرخاندم و رجز می خواندم و کرار می شد حیدرِ وجودم.

مثل آنروزهایی که دوست داشتم مثل یتیمی می بودم و هر شب چشمم خیره به پنجره بزرگ اتاق بود که مردی بیاید

با کوله باری از محبت و مهر!

که دست نوازش بکشد بر موهای سیاه و ژولیده ام.

دوباره عاشق شده ام

مثل آنروزهایی که با توبودم

آنروز که تمام کفر را به زمین زدی

و آنروز که درِ خیبر را از جا کندی با بازوان حیدریت

من هم بودم!

هر شب خوابش را می دیدم

و آنروز که برای یتیمان آن زن آتشِ تنور می افروختی و خودت را نهیب می زدی که علی بچش حرارت آتش را.

هر شب خوابش را می دیدم.

دوباره عاشق شده ام

مثل آنروزها

اما نمی دانم

نمی دانم می توانم بایستم روبروی ایوان طلایت

و بگویم آمده ام

و بگویم : دوباره عاشق شده ام مثل روزهای کودکی؟

دلم از همین حالا به لرزه افتاده.

به روزهایی عاشقیم مرا بپذیر

کیمیای ناب نوشت: عازم زیارتم

کیمیای ناب نوشت: نایب الزیاه دوستان و بزرگواران خواهم بود

کیمیای ناب نوشت: حلال کنید لطفا