لبانت تکان مي خورد و زبانت لب مي گشايد، و آرام آرام زمزمه مي کند"اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ " و تو همنوا با او : "صَلَواتُکَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ " در پي دل.
عريضه ات را به قلم دل بنويس. (دلت)
و تو گويي عريضه اش تمامي ندارد. (جاي توگويي بايد جابه جا بشه)
تمامي نداشتن عريضه با فقط مي نويسد زياد جور نيست!!
عريضه اش انگار مانده است روي همان خط اول: عزيزعلي...
و باز اشک دلت لبريزمي شود...